دلکش

به یاد بانوان موسیقی ایران

دلکش

به یاد بانوان موسیقی ایران

ترانه



ترانه: ناگهان رفتم


اواز: دلکش



من ای یاران از دیار شما از کنار شما ناگهان رفتم


سفر کردم سوی شهر دگر چون نسیم سحر بی نشان رفتم


به بوی گلی چون نسیم بهاران


گذشتم شتابان زهر رهگذر


به سودای وصلت به شهر عزیزان


دویدم به سر تا یار دگر یار دگر


ای مهربانان من رفتم زین خانه ی روشن رفتم









ترانه



ترانه: سکوت شب



کلام: نواب صفا


اهنگ: پرویز یاحقی




  


شد میسرم کنج خلوتی طی شد صحبتی دلبری


در کنار من با فسونگری می دهد مرا ساغری


مطرب بود در هوای خوش با نوای خوش نغمه خوان


مستم کند با ترانی با فسانه ای دلستان


ای که در برم خنده ها به لب آمدی


بر تنم چو جان در سکوت شب آمدی


در پناه تو از بد زمان می رهم


من به راه تو ای امید دل جان دهم


زمانه با کس وفا نکرده ز غم دلی را رها نکرده


مگو به عاشق که ترک هستی چرا نکرده


به کنج خلوت چرا نشستی بیا و رو کن به عشق و مستی


که تا قیامت نپاید ای گل بهار هستی


شد بهشت امشب دگر کاشانه ام


در برم آمد چو جان جانانه ام


عاقبت آن فتنه جو شد رام من


آمد آن مرغ طرب بر بام من


چه بگویم چرا نبندم لب از سخن


که تو خواندی حدیث عشق از سکوت من


شرح فراق تو را چه دهد نای شکسته ی من


رنگ رخم اثری بود از این دل خسته ی من


چه بگویم چرا نبندم لب از سخن


که تو خواندی حدیث عشق از سکوت من


شرح فراق تو را چه دهد نای شکسته ی من


رنگ رخم اثری بود از این دل خسته ی من




ترانه


ترانه: مهمانت کنم


اواز : دلکش




یک شب دلم خواهد که مهمانت کنم
از دیده بیگانه پنهانت کنم
نازت گشم
مستت کنم
مست و غزل خوانت کنم
همراز دل
دمساز دل همصحبت جانم کنم
نغمه برآرم بر سازی
مستانه خوانم آوازی در گوش تو گویم رازی
یک شب دلم خواهد که مهمانت کنم
از دیده بیگانه پنهانت کنم

چه میشود باری
که از ره یاری
قدم تو بگذاری
به دیده من
دیده به ره دارم
در این شب تارم
بیا تو ای یار رمیده من

موسیقی ایرانی



موسیقی ایرانی


اواز: دلکش

کلام اواز: ؟

کلام ترانه: نواب صفا

اهنگ: پرویز یاحقی


لب می گون تو پیمانه گفتم باز میگوییم ....... شرابش بوسه مستانه گفتم باز میگویم

سراسر زندگی را با همه افسونگری هایش ......حقیقت بین که من افسانه گفتم باز میگویم

 به مستی نکته های عشق را ای آشنای من......من غافل به هر بیگانه گفتم باز میگویم

شبی من بودم و مستی پریشان حالی و ظلمت ...... غزل از گیسوی جانانه گفتم باز میگویم

نوای دلکشی آمد که ناصر گفت و میگوید ...... لب می گون تو پیمانه گفتم باز میگویم

 


باز این دل غمزده آشفته تر آمده گرید به بهانه تو

این مرغ شکسته پر این طایر خسته  پر آید سوی خانه تو

ای دل به فدای تو نادیده وفای تو بشنو تو ترانه من

این دل که فنا شده پا بند وفا شده نالد به ترانه تو

تو زیبای منی گرمی صهبای منی چون عطر گلهایی

از گل تازه تری زیبا چون سحری شیرین تر از رویایی

شبها من دامن دامن میگریم میخندی بر من تا من میگریم

چون مه بر شبهای من میخندی شبها بر تب های من میخندی

خوش بی خبر از من غمزده ای آرام مرا تو بهم زده ای

بهشت امیدی   بهار جاویدی

 حسن جاودانه ای لیلی زمانه ای

زیبایی بلای دلهایی کی آگه ز هجران مایی

میکند دلم چرا دیوانه گری از دلم مجو دگر دیوانه تری

ترانه


 ترانه: بس کن



اواز: دلکش


کلام: معینی کرمانشاهی


اهنگ همایون: علی تجویدی




بس کن بس کن

شکوه از گذشته ها بس کن

بس کن، بس کن

ناز و قهر و عشوه را بس کن

خدای عشق از آسمان ندا دهد

که مهربانی سینه را صفا دهد

اگر وفا کنی چه از تو کم شود

ستم بر آشنا بس کن

رنج کهنه را ز خود جدا کن

شور و عشق تازه دست و پا کن

این سخن ز من شنو

با جهان نور نو

ناز و قهر و عشوه را بس کن

مزن آتش دل را که پناهم توای

بکجا سر نهم چون سر راهم توای

به من باوفا جفا بس کن


موسیقی ایرانی


موسیقی ایرانی



اواز: دلکش


کلام ترانه: بیزن ترقی


کلام اواز: پیر پارس


همنواز اواز: پرویز یاحقی


اهنگ در اصفهان: پرویز یاحقی



مطلع ترانه:



تو ای امید جان من زدل شنو فغان من


 چو رفتم از دیار تو دگر مجو نشان من


به نگاهم بنگر به نگاهم بنگرکه تمنا دیدی ازان


سخن از دل بشنو که به نظاره تو  نگهم بگشوده زبان


موی تو قرارم بهم میزند چشم تو به مستی رهم میزند


لبهای تو خون در دلم میکند یاد تو زخود غافلم میکند


اه .... چه گنه کردم به تو دل بستم


به بر اتش به چه بنشستم


بلای تو جلوه زمان عشوه گری


برای دل ای بلای دل چون شرری


دلا که سیل غمت مرا سوی خود کشاند


بتا زمن تا خبر شوی هستیم نماند


موی تو قرارم بهم می زند


چشم تو به مستی رهم میزند


لبهای تو خون در دلم میکند


یاد تو زخود غافلم میکند


یا تو زخود غافلم میکند



مطلع اواز:



برو ای طبیبم از سر! که خبر ز سر ندارم


به خودم دمی رها کن! که ز خود خبر ندارم.


غمم ار خوری، ازین پس نکنم ز غمخوری بس؛




نظری به جز تو با کس چو کس دگر ندارم.


دگرم مگو که :" خواهم که ز درگهت برانم"



تو بر این و، من بر آنم که دل از تو برندارم.


ز زرت کنند زیور، به زرت کشند در بر،



من بینوای مضطر چه کنم که زر ندارم؟



به من ارچه می پرستم مدهید می که مستم،



مبرید دل ز دستم، که دل دگر ندارم.




دل حافظ ار بجویی، غم دل، ز تندخویی



چو بگویمت، بگویی:"سر دردسر ندارم!"



ترانه


 ترانه: چه بخواهی چه نخواهی ( نغمه جوانی)


اواز: دلکش


کلام: میرناصر شریفی


اهنگ: مهدی خالدی




تو به ساز طرب میزنی نغمه ها ی جوانی

من هم آواز دل سر کنم نغمه ی زندگانی


تو ز ســـوز نهـانـم نـداری خبـر ای گل من

نقد جان را که دادم به راه تو ای دل ندانی


از باده ی شوق من سرخوش و مست

تـــــو افتــــاده ز پـــا دل داده زدســـــت


در خلـوت دل من هستم و او

یک چهره ی بد یک روی نیکو


غم رود از دل به نگاهی به نگاهی

دل رود از کـــف به نـگاه رخ ماهی


دل شـده مشتــاق چه بخواهد چه نخواهد

من شدم عاشق چه بخواهی چه نخواهی


وه که گل آمد به چه رویی به چه مویی

من چه بگویم چه سپیدی چه سیاهی


دل شـده مشتــاق چه بخواهد چه نخواهد

من شدم عاشق چه بخواهی چه نخواهی