اواز: دلکش
مهر ووفا تو شهر ما مطاع بی بها شده
عشق ومحبت بخدا قصه ی کیمیا شده
نیاز عاشقانه ای دیگه به دل نمیشینه
چشم ودل از نگاه تو رنگ وفا نمی بینه
خنده ی تو ونگاه تو دیگه به دل نمیشینه
دیگر رفت از یادت ان وعده ها که داده بودی
وقت رفتن ان شب گفتی به من چه ساده بودی
ساده ام من ساده ام من چون به دام افتاده ام
اخر ای نامهربان مانده ام بی همزبون